برای پسرم که دیدنت آرزوی منه
چند شب پیش خوابتو دیدم که دارم حمامت میکنم صورتتو ندیدم- موهای بلند مشکی و پوستت سبزه بود وقتی یادم میاد دلم برات پر میکشه کوچولوی خوب من مرد کوچولوی من برای بابایی خوابمو تعریف کردم اونم هر روز به امید احساس کردن تکونای تو به شکمم دست میزنه و مدتها بی حرکت میمونه اما هنوز موفق نشده میگه خوشبحالت که نی نی تو شکمته و حسش می کنی امروز با همدیگه برات شعر حسنی نگو بلا بگو رو خوندیم . دیروز هم بابایی کتاب داستان توی ده شلمرود یه مرغ نوک حنا بود رو برات خوند .
نویسنده :
مامان فرزانه
17:40